تا که آمد با پریشانی به من لبخند زد
ساقه ی نیلوفری را لحظه ای پیوند زد
تا که آمد چشم هایش... چشم هایش... چشم ها
تحت تاثیر نگاهش عقلٍ ناقص گند زد !
پایٍ هر قولی ، قراری عشوه ای آمد ، ولی
پایٍ رفتن ها _ گمانم _ مهرٍ یک سوگند زد
خواستم تا زخم هایش را کمی مرهم شوم
یادم آمد چینیٍ دل را نباید بند زد ...
مثل دشمن دوست هم با خنجری زهری به ما
زخم هایی را که رویٍ سینه می مانند زد !
نظرات شما عزیزان:
|