هر آینه به امید ظهور تو، با یک سبد گل نرگس، آمدنت را به انتظار مینشینم، اما آقای من! چقدر غمانگیز است غروب آدینه، وقتی یک بغل اشک و بغض و دعا را ضمیمه دلم میسازم. به امید آدینهای دیگر و ظهور سبز تو.
آقا جان :
به هر ریسمانی که آویختیم برید.
به هر شاخهای که نشستیم، شکست
و بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد
تنها تویی که حق محبت را تمام و کمال، ادا میکنی
به ما هم الفبای محبت بیاموز...
یوسف زهرا ما منتظران، همچون تشنهایم در کویری داغ. کی باشد که بیایی و شربت سرد و گوارایت را بر لبهای تشنه و خشکیده ما بنوشانی؟ دیر زمانی است که صبحهای جمعه صدا می زنیم: «أین ابن فاطمة الکبری». آیا میآید روزی که ندای «انا ابن فاطمة الکبری» را از کنار خانه کعبه بشنویم؟
دیشب در امتداد افق، نگاهم خیره مانده بود و هرچه صدایم می زدند گویا بیدار نمیشدم. نمیخواستم بیدار شوم. غرق در فکر آمدنت بودم. یوسف فاطمه، بیا و این طلسم خیره نگاهم به اشک دیدار باطل کن تا «متی ترانا و نراک» برای من هم مصداق پیدا کند. سخت است شماتت دشمنان. سخت است!