$$$$ بوي ياس$$$$

$$$$ بوي ياس$$$$


داستان غم انگیز

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا... دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچه بی امضباطش باهاش صحبت کنم! دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و اروم گفت: خانوم...ماردم مریضه... اماّ بابام گفته اخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...اونوقت...اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترای داداشم رو پاک نکم و توش بنویسم...اونوقت قول میدم مشقامو...معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا...و اشک چشمانش جاری شد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 25 آذر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , ssb.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com