$$$$ بوي ياس$$$$


یک شب ظلمانی در قصر
یک شب ظلمانی در قصر

 

امام از منزل خارج شد و اباصلت تا انتهای کوچه او را با نگاه خود بدرقه نمود در حالیکه می دانست امشب دعوت مامون از امام رضا طور دیگری است.آن شب زمان برای اباصلت در انتظار امام، طولانی تر از همیشه گذشت .تا اینکه امام از انتهای کوچه پیدا شد .از حالت راه رفتن امام هراسی سنگین در دل اباصلت افتاد .امام در حالیکه دست به دیوار گرفته بود و عبایش را بر سر کشیده بود به سمت خانه نزدیک می شد. گویا بدنش می لرزید و با هر نفسش صدای ناله ی ضعیفی شنیده می شد. امام نزدیکتر و نزدیکتر شد تا کبودی لبهایش، و پریدگی رنگ چهره اش نمایان گشت. اباصلت که میل به باور کردن نداشت، با نگاهی که سلامتی امام را آرزو می کرد، به امام خیره شد و سلام کرد و امام را _ که دیگر توان راه رفتن نداشت _  یاری داد . امام داخل اتاق شد. و در مقابل چشمان حیرت زده ی اباصلت، فرش حصیری کف اتاق را کنار زد و فرمود می خواهم مثل جد غریبم اباعبدالله روی خاک جان بدهم. دیگر همه چیز برای اباصلت روشن شده بود. اما چاره ای جز فرو خوردن بغض گلو نداشت .به دستور امام، در خانه را بست و محکم نمود و سپس به نزد امام بازگشت .

امام با چشمانی منتظر به در می نگریست و اسم تنها فرزندش _ جوادالائمه که در مدینه بود را _ به زبان می آورد. ناگهان کودکی با چهره ای معصومانه و چشمانی به اشک نشسته ،از در بسته وارد خانه شد .اباصلت با تعجب به کودک نگریست و گفت چگونه از در بسته وارد شدی؟

کودک گفت همان خدایی که در یک لحظه مرا از مدینه به خراسان آورد می تواند مرا از در بسته هم عبور دهد.

سپس نزد پدرش علی بن موسی الرضا علیه السلام رفت و سر او را روی پاهای کودکانه اش گذاشت .لحظاتی بین پدر و پسر گذشت که خدا بهتر از آن خبر دارد. و بعد قطرات اشک یتیمی بر چهره ی کودک غریب امام رضا جاری شد.

خبر، خیلی زود در همه ی شهر پیچید .اما...

آری خبر پیچیید اما نه همان طور که اتفاق افتاده بود بلکه همانطور که مامون می خواست .مامون می خواست کسی از ماجرای قتل با خبر نشود .به همین دلیل شهادت امام ،مرگ معمولی اعلام شد و برای پنهان ماندن راز جنایت مامون ، بسیاری از یاران نزدیک امام رضا هم مخفیانه در دل کوه و بیابان کشته شدند.

 تا بالاخره مامون ملعون هم شر خود را از دنیا کم کرد و رفت  و حرف زدن درباره نحوه ی شهادت  امام رضا، کم کم ترس خود را از دست داد .

و به مرور بعد از سالیان طولانی پرده از این راز سر به مهر برداشته شد و شیعیان دانستند که آن شب ظلمانی در قصر مامون به امام چه گذشت!

اما به راستی چه کسی اوج غربت امام را آن شب ظلمانی در قصر مامون  درک خواهد کرد؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , ssb.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com