شعری برایت می نویسم پر تلاطم ، تا در ردیف موج ها ساکن تو باشی
وقتی دلم در دست گرداب تو افتاد ، در بطن طوفان نقطه ی ایمن تو باشی
مثل سکوت سایه گاهی سردم اما ، دل گرمم از حس حضور آفتابیت
بشکن تمام شوکت اسکندری را ، بی واهمه وقتی که دیوژن تو باشی
در آسیای کوچک اندیشه هایم ، یک امپراطوری بنا کن تا ببینی
من معبدی از آتنا دارم برایت ، وقتی غرور سرکش آتن تو باشی
پیغمبر دیوانه ای کافر به خویشم ، مردم به دیوان غزل هایم ظنین اند
از عشق مبعوثم کن و بگذار تنها ، بی معجزه بر دین من مؤمن تو باشی
در ظلمت چشمان من مخفی است گاهی ، تردید آهوی نجیبی که ندانست
آیا رهایی حکم آزادی است وقتی ، هم قاتل و هم دام و هم ضامن تو باشی؟
دنیا پر است از اتفاقات عجیب و ، هر روز ما را با خودش درگیر تر کرد
ای کاش در صدر خبرهای عجیب اش ، آن اتفاق خوب ِ نا ممکن تو باشی
من عاشق ِ پاییز ِ شهرِ دودکش هام , معتاد ِ این آلودگی هایم اگر چه
تهران هوایش بوی فروردین بگیرد، وقتی کنار ِ پیچ ِ رودهن تو باشی
وقتی دلت میل نسیم ِ دیگری داشت ، روی از پریشانی من بردار و بگذر
من می روم !!!! تا در تمام خاطراتم ، حتی برای لحظه ای خائن نباشی
" نسیم پریشان "
نظرات شما عزیزان:
|